پدرم در اومد تا تایـپش کردم و عکس گذاشتم ! اگه خوشت اومد نظر بده . . .
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است ...
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی !
و اسب ‚ یادت هست
سپید بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد .
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه .
و بعد تونل ها
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخهء نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد .
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
" چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است ."
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهء اشکال!
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...
و عشق! تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش .
و حال شب شده بود .
چراغ روشن بود .
و چای می خوردند .
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!
چه قدر هم تنها !!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......
دچار یعنی
..........عاشق!!!!
و فکر کن که چه تنهاست ،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد..........
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیدهء نگاه گیاه است
و غم اشارهء محوی به رد وحدت اشیاست !
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند .
و دست منبسط نور روی شانهء آنهاست .
نه! وصل ممکن نیست .
همیشه فاصله ای هست ............ ..
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست ............ ......... ......
دچار باید بود
وگرنه زمزمهء حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد !
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..
و عشق
صدای فاصله هاست .
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...
نه !
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند !
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ....
همیشه عاشق تنهاست ............ ......... ....
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ...
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند .
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند ..
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گرهء رودخانه را نگشود !
و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند .
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازهء محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد .
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد !
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم............ . .....
سهراب سپهری
به یاد شب تلخ بارانی. . .
Sher ke dige hichi ... harf nadasht ... vaaaaaay che axaye khoshgeli ... vaghean tabrik migam be in salighe va letafatet :D
Nasim
۶ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۳۹man asheghe sohrabam
simin
۷ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۸manam kheyli doos daram sheraaye sohrabo . . . say mikonam bishtar bezaram
BeNi
۷ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۲۸