بيم آن ندارم که روزي آسمان تورا از من بگيرد
بيم آن دارم که روزي تو خود را از من بگيري
بيم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند
خورشيد مهر تو را پنهان کند
درختي را که من در تو کاشته ام براندازد
وبرگ هاي طلايي دوستي را بر خاک اندازد
تو خود را از من مگير من در تو و با تو زاده شدم
بگذار در تو و با تو بميرم
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
كه از قلبم بر قلم و كاغذ مي چكد
لمس کن گونه هایم را که خيس اشك است و پُر شیار ...
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می داني من چگونه عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن
تو را به گلبرگ هاي خشک آن رز خشکيده.......
تو را به روز اول بار ديدنت.........
تو را به اولين نگاه عاشقانه.......
تو را به ياد بارون روز نيامدنت.....
تو را به تنهايي روز رفتنت.......
تو را به بوي بارون روز برگشتنت.......
تنهايم مگذار ديگر.......
ممنون عالی بود
فاطمه
۱۰ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۲۲:۴۲