بخشی از کتاب خاطرات علی دائی که دست ما رسیده است :
شنبه چهارم دوازده سال قبل: صبح بازی داشتیم، دو بال مجبول شدم بلگلدم توی زمین خودمون، خیلی خسته شدم.
دو شنبه، هشتم بهمن یازده سال قبل: با علاق مسابقه داشتیم، اومدم بلگلدون بزنم، توپ لفت یه جای دیگه گل خولدیم، خیلی عصبانی شدم، به دول بین نگاه کلدم.
جمعه، دوم اردیبهشت هشت سال قبل: پنج ماهه اومدم آلمان، نیمکت های اینجا خیلی خوبه، اگه نود دقیقه هم لوش بشینی خسته نمی شی. خیلی ملت آلمان آدمهای باحالی هستن، پر بنز و ب ام و هست.
یک شنبه سوم مارس هفت سال قبل: املوز توی مونیخ بازی داشتیم، یه توپ محکم اومد خولد به سرم، هر کالی کلدم سلم لو بکشم کنال فایده نداشت، گل شد، دویدم طلف نیمکت تماشاچی ها.
جمعه، چهارم تابستان پنج سال قبل: بلگشتم ایلان، لفتیم الدبیل، مملکت یه چیز دیگه است، مقدالی سلمایه گذالی کلدم.
دو شنبه چند سال قبل: ازدواج کلدم، با یه خانوم. عکس های خانومم لو تو اینتلنت دیدم.
جمعه سه سال قبل: با کلاوات لفتم جایزه بهترین گلزن تالیخ فوتبال لو گلفتم.
سه شنبه، دو ماه قبل: این کلمنته اومد و لفت. به من گفتن بشو سل ملبی تیم ملی، می خواستم با خدا لابی کنم، وقت نداشت، جواب مثبت دادم، بعدش خدا با من لابی کلد واسه یه زلزله توی اندونزی بهش جواب ندادم.
متن کامل خاطلات بعدا منتشل می شود
0 نظرات :: کتاب خاطرات علی دایی
ارسال یک نظر
==> *** لطفا نام خود را در قسمت (نظر به عنوان : ) نام و آدرس اینترنتی وارد نمایید . *** <==