سفره خالی
یاد دارم در شبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد کهنه قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
کاسه وظروف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان با با حلقه بست
عاقبت آهی کشید و بغضش شکست
اول ماه است ونان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؟؟؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره ی خالی می خرید
سفره خالی
ارسال شده توسط
BeNi
۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه
۰۹:۴۸
0 نظرات :: سفره خالی
پست کردن نظر
==> *** لطفا نام خود را در قسمت (نظر به عنوان : ) نام و آدرس اینترنتی وارد نمایید . *** <==