BeNiFuN

آخرین مطالب ارسال شده

نگاهی دیگر به زندگی
آهنگ پرسپولیس خسته از زنده یاذ فرزین (درخواستی)
کیکهای عروسی میلیون دلاری شیخ های عرب
با اين ساختمان به درون بدن يك انسان سالم سفر كنيد
مکالمات تلفنی واقعی ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مایکروسافت (بسیار جالب و خنده دار)
عکس های فوق العاده !
طرح های مبتکرانه برای وسایل منزل
مشهورترین و سرشناس ترین ایرانیان در دنیا
دانلود فیلم های قدیمی ایرانی- قبل از انقلاب
فول آلبوم افسانه (درخواستی)

داستان کوتاه و جالب

داستان کوتاه و جالب

روزی یک کشیش قصد سفر به شهر دیگری را داشت.چیزی نمانده بود از شهر خارج شود که زن جوانی را که در همسایگیش زندگی می کرد را دید بعد از اینکه متوجه شد زن جوان هم قصد سفر به همان شهر را دارد از وی خواست که او را همراهی کند . در بین راه حس عجیبی به کشیش دست داد که او را تحریک می کرد تا رابطه ای با زن جوان برقرار کند . او چند باری این حس را پنهان کرد تا اینکه ناگهان دستش را بروی دست زن جوان گذاشت اما سریع دست خود را کشید. زن جوان که متوجه قصد کشیش شده بود با کمی خجالت گفت جناب کشیش بند 4 فصل خودباوری کتاب مقدس را به یاد آورید . کشیش کمی خجالت زده شد اما هرچه فکر میکرد بند 4 فصل خودباوری را به یاد نمی آورد. او که احساس میکرد آبروی چند ساله خود را نزد زن جوان از دست داده تا انتهای سفر دیگر با سختی خود را کنترل کرد.بعد از اینکه به خانه بازگشت به سرعت به سراغ کتاب مقدس رفت و بند 4 فصل خودباوری را خواند . خلاصه بند 4 این بود شما باور داشته باشید که توانایی کاری را که شروع کرده اید دارید و آن را ادامه دهید .

0 نظرات :: داستان کوتاه و جالب

ارسال یک نظر

==> *** لطفا نام خود را در قسمت (نظر به عنوان : ) نام و آدرس اینترنتی وارد نمایید . *** <==

سیستم ارسال نامه به مدیر و درخواست آهنگ و فول آلبوم

نام :
ایمیل :
متن پیام :

فرم عضویت

فرم عضویت
نام شما :
نام کاربری :
ایمیل :
کلمه عبور :
تکرار کلمه عبور :
Powered By :JustPersian