شعر « لولوی شیشه ها » اثر سهراب سپهری – دیوان زندگی خواب ها
لولوی شیشه ها
در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود !
نگاهت به حلقه ی کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلید شان در تاریکی دور شد.
نسیم از دیوارها می تراود:
گل های قالی می لرزد.
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند.
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو در تاریکی گم شده ای
انسان مه آلود !
پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته .
درخت بید از خاک بسترت روییده
و خود را در حوض کاشی می جوید.
تصویری به شاخه ی بید آویخته :
کودکی که چشمانش خاموشی تو را دارد ،
گویی تو را می نگرد
و تو از میان هزاران نقش تهی
گویی مرا می نگری
انسان مه آلود !
تو را در همه شب های تنهایی
توی همه ی شیشه ها دیده ام.
مادر مرا می ترساند:
لولو پشت شیشه هاست !
و من توی شیشه ها ترا می دیدم.
لولوی سرگردان !
پیش آ،
بیا در سایه هامان بخزیم .
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
بگذار پنجره را به رویت بگشایم.
انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
و گریان سویم پرید.
شیشه ی پنجره شکست و فرو ریخت:
لولوی شیشه ها
شیشه ی عمرش شکسته بود
0 نظرات :: شعر « لولوی شیشه ها » اثر سهراب سپهری
ارسال یک نظر
==> *** لطفا نام خود را در قسمت (نظر به عنوان : ) نام و آدرس اینترنتی وارد نمایید . *** <==